خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم