سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم