خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید