او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود