ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد