سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد