در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی