غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم