چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت