خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی