غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید