غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش