هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید