خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است