کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد