مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر