غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید