ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد