چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت