داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو