همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر