این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد