سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟