خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید