چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سه‌شنبه شب قم شروع شد
کوه آهسته گام برمی‌داشت
پیکر آفتاب بر دوشش
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
جاده مانده‌ست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
همچون نسیم صبح و سحرگاه می‌رود
هرکس میان صحن حرم راه می‌رود
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
