گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
آنجا که سکوت مرگ و استبداد است
خون شهدا، رساترین فریاد است
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را