شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بی‌تفاوت‌ها

بعد از این‌که دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت

شد غدیر خم شبیه رازهای سر به مُهر
محو شد از خاطرات، آن حج آخر در سکوت

کینه‌ها سر باز کرد و فتنه‌ها آغاز شد
آتش آن کینه‌ها شد شعله‌ورتر در سکوت

شهر، تنها در هجوم فتنه چشم خیره داشت
لال بود و گنگ بود و بُهت‌آور در سکوت

فتنۀ نَمرود شد آتش‌بیار معرکه
هیزم آوردند مردم بار دیگر در سکوت

سوخت میراث پیمبر در میان شعله‌ها
بسته شد دستان حق؛ دستان حیدر در سکوت

در میان بی‌تفاوت‌های بی‌اصل و نسب
سوخت آیه آیه آیه قلب کوثر در سکوت

دختر آیینه را در کوچه‌ها سیلی زدند
شد شنیده آن صدای تلخ، بهتر در سکوت

روزِ روشن در میان کوچه افتاد از نفس
در میان هَجمه‌های شعله‌پرور در سکوت

بین طوفان‌های بی‌غیرت، میانِ گرد و خاک
پُربها شد چادر زهرای اطهر در سکوت
::
در هجوم بی‌صدایی، یک نفر فریاد شد
فاطمه در بین آن خوف و خطر فریاد شد

از نفس افتاده بود، اما نفس‌ها را بُرید
چون رسول‌الله آمد، چون پدر فریاد شد

ذوالفقاری از کلام آورد و در آن معرکه
پیش رفت و پیش رفت و بیشتر فریاد شد

از محمد، از پدر تا گفت قدری گریه کرد
گریه کرد و باز با چشمان تَر فریاد شد

از کتاب‌الله ناطق گفت؛ از مولا علی
رو به منبر کرد و با خون جگر فریاد شد

بر سر این بی‌تفاوت مردمِ از حق گریز
در میان صحن مسجد با تشر فریاد شد
::
آه اما هر چه او فریاد شد، فریاد شد
دید تنها عده‌ای را مات و مضطر در سکوت

بعد از آن زهرای اطهر ذره ذره آب شد
شد شبیه یک خیالِ گریه‌آور در سکوت

در غریبی گوشۀ آن خانۀ ماتم‌زده
ماند تا جان داد روزی بین بستر در سکوت

غسل داد او را امیرالمؤمنین با اشک چشم
زیر نور ماه، با چندین کبوتر در سکوت

روی برگ لاله‌ها با خون دل باید نوشت
نیمه‌شب تشییع شد آن یاسِ پرپر در سکوت

از امیرالمؤمنین آن شب امانت را گرفت
در میان قبر، دستانِ پیمبر در سکوت

ناکجاآباد شد دنیای بعد از فاطمه
بی‌نهایت شد غم ساقی کوثر در سکوت

می‌رسد پایان این جریان به روز رستخیز
می‌رسد وقتی سواره بین محشر در سکوت