شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

از خون جوانان وطن...

...این عطر دل‌انگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
شب رفت و نوشتند به دامان سپیده
«از خون جوانان وطن لاله دمیده»

با همت و جانبازی و ایثار دلیران
مجد و عظمت خیمه برافراشت در ایران

ما روی سخن، با دل بی‌درد نداریم
ما واهمه از مردم نامرد نداریم
ما فرصت تردید و عقب‌گرد نداریم
ما چشم به تیری که خطا کرد نداریم

با همت ما می‌شکند پای اجانب
ما دین نفروشیم به دنیای اجانب

زنهار که گل دستخوش خار نگردد
تاریخ دگرگون شده تکرار نگردد
اغیار به گِرد حرم یار نگردد
با ساده‌دلی بار کسی بار نگردد

عبرت نگرفتیم مگر زآنچه به ما رفت
در دورۀ مشروطه و ملّی شدن نفت؟

آن روز در این کشور، یک مرد به پا خاست
افزود به قدر وطن از هستی خود کاست
وقتی که به او ضربه زدند از چپ و از راست
«گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست»

مردانه به جان‌ها هیجان داد «مُدرّس»
تسلیم شهادت شد و جان داد «مُدرّس»

مردان خدا پاک‌دل و پاک‌سرشتند
در مزرع دل بذر محبت همه کشتند
یاران شهیدی که خریدار بهشتند
رفتند و به خون بر ورق لاله نوشتند

در مکتب توحید تَوَکَّلتُ عَلی الله
یک ملت و یک مذهب و یک رهبر و یک راه