شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

امسال هم بدون تو

سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد

امروز هم نیامد و غم، خانه را گرفت
امروز هم دومرتبه باران شدید شد

مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد

ده سال تیر و آذر و اسفند و... خون دل
تا فاو و فکّه رفت ولی ناامید شد

ده سال گریه‌های مرا دید و بغض کرد
حرفی نزد، نگفت چرا ناپدید شد

ده سال رنگ پنجره‌های اتاق من
هم‌رنگ چشم‌های سیاه سعید شد

بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفته بود که بابا شهید شد