شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

به رسم یادگار

نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
به رسم یادگار آورده بودند
پلاک و چفیه و انگشترت را

رها کردند ما را خانه بر دوش
دریغ حسرتی جانانه بر دوش
سفر کردند و ما با درد بردیم
فقط خاکستر پروانه بر دوش

دوبیتی هم هوایی شد ولی من...
شکست و کربلایی شد ولی من...
ز بس تاول به تاول از تو دم زد
شهید شیمیایی شد ولی من...

...ولی من ماندم و پرپر نگشتم
...ولی من هیچ خاکستر نگشتم
تو مشتی استخوان برگشتی از خاک
ولی من از خودم هم برنگشتم