شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دیر آمده‌ام

جاری‌ست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟

ترسم نگذارند به فردای قیامت
یک برگ گل از باغ وصال تو ببویم

کوری به از آن کز کرمت چشم بپوشم
لالی به از آنم که ثنای تو نگویم

تو زود رضا می‌شوی از بنده ولی من
دیر آمده‌ام تا که رضای تو بجویم

من رو به در غیر تو بردم، تو ز رحمت
آغوش گشودی که بیا باز به سویم

خواهم که حضور تو کنم سفرۀ دل، باز
ترسم که گناهان بفشارند گلویم

صد سالم اگر در شرر نار بسوزی
از دوستی‌ات کم نشود یک سرِ مویم

بر خاک درت ریخته‌ام اشک خجالت
این اشک نکوتر بود از آب وضویم

پروندۀ تاریک مرا اشک نشوید
بگذار که در چشمۀ عفو تو بشویم

صد بار خطا دیده‌ای از «میثم» و یک بار
نگذاشتی از لطف بیارند به رویم