شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سفر آغاز شد

با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد

کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد

کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد

خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد

کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست!
وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد

اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد

کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...