شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شمیم نفس صبح

باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد

تا با مدد معرفت، از خاک بر افلاک
اندیشۀ سیر و سفری داشته باشد

تا چند توان زیست در این ظلمت تردید
باید شبِ هجران سحری داشته باشد

تا چند بسوزد بشر از آتشِ بیداد
چون لاله دلِ شعله‌وری داشته باشد؟

تا چند قرار است در این باغِ شقایق
داغِ دل و خونِ جگری داشته باشد؟

حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور
وز مِهر گریزان پدری داشته باشد

تا چند بشر، دل بسپارد به تَغافل
در وادی حیرت گذری داشته باشد؟

تا چند بَرَد سجده به بت‌های زر و زور
با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟

باید که خدا از پیِ روشنگریِ خلق
پیغامی و پیغام‌بری داشته باشد

باید که خدا بت‌شکنی را بفرستد
تا در کفِ همّت، تبری داشته باشد

شب، این شبِ تاریک و نفس‌گیر و غم‌افزا
باید که مبارک سحری داشته باشد

هر جا چمنی بود ببوسید که شاید
از پیک بهاری، خبری داشته باشد

هان! می‌رسد از دور شمیم نفس صبح
صبحی که پیام ظفری داشته باشد

صبحی که به همراهیِ پیغام رسالت
مضمون طربناک و تری داشته باشد

صبحی که دهد مژدۀ پیغمبر موعود
با خود خبر معتبری داشته باشد

صبحی که دهد بویِ دل انگیز محمّد
تا باغ، صفای دگری داشته باشد

آن مهر که در «هفدهم ماه» برآمد
شاید که به ما هم نظری داشته باشد

انجیل خبر داد به عیسی که همین است
گر مادر هستی پسری داشته باشد

از پرتو انوار رُخش وام گرفته‌ست
گر وادی سینا شجری داشته باشد

آمد که فرود آورد از اوجِ تکبر
شاهی که شکوهی و فری داشته باشد

می‌خواست که از کنگرۀ کاخ مداین
آیینۀ عبرت اثری داشته باشد

با آمدنش سرد شد آتشکدۀ فارس
حاشا که پس از این شرری داشته باشد

سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است
گر نخلۀ طوبی ثمری داشته باشد

در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی
از این گل شاداب‌تری داشته باشد

پیراهن او را برسانید به یعقوب
تا دیدۀ روشن‌نگری داشته باشد

شاید که به شکرانه بریزد به قدومش
خورشید اگر مشت زری داشته باشد

مهتاب سِزَد بر سر راهش بنشیند
وز نقره‌فشانی هنری داشته باشد

با مشعل توحید فراز آمد از این راه
تا نوع بشر، راهبری داشته باشد

با خُلق عظیمش هیجان داد به دل‌ها
تا نخل وفا برگ و بری داشته باشد

تا راه به جایی ببرد، نالۀ مظلوم
فریادرَس دادگری داشته باشد

با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد
تا نالۀ عاشق اثری داشته باشد

تا باز کند پنجره‌ای رو به خدا، دل
تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد

جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد
تا در صف عشاق سری داشته باشد

سیمرغ دل ما به حریمش نَبَرد راه
از عشق مگر بال و پری داشته باشد

خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش
اندوختۀ مختصری داشته باشد

از جملۀ خوبان جهان، دل به «علی» بست
تا شمسِ نبوّت قمری داشته باشد

با عترت او هر که وفا کرد امید است
از آتش دوزخ سپری داشته باشد

ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش
از کوچۀ رندان گذری داشته باشد