از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
اینبار هدف کیست؟ پدر یا که پسر؟
تیر است و به قصد سه نفر میآید!
پرسید پدر؟ پسر؟ هدف آخر کیست؟
انگار که دل توی دل مادر نیست
ای تیر! به غیر زخم بر جان رباب،
حرفِ درگوشی تو با اصغر چیست
میرفت به سمت لشکر بیخبران
میگفت رباب، مادرانه، نگران:
خورشید! متاب بر گلوی پسرم
میترسم چشمی بزند زخم بر آن...
رفتی و نگاه مادرت دنبالت
لبخند خبر میدهد از احوالت
آغوش به روی مرگ واکردهای و،
تیر است که آمده به استقبالت
::
شبهایم مهتاب ندارد دیگر
مادر، بیتو خواب ندارد دیگر
گهواره خالی از تو آغوش من است
گهواره تو تاب ندارد دیگر
گفتند بر او داغ مجسم بزنند
یک تیر ولی سه زخم توام بزنند
حتی گهواره علی را بردند
تا تیر به قلب مادرش هم بزنند
حالا من و، اشک و، شب مهتابی و او
لالایی خواب و، تب بیخوابی و او
گهواره کودک مرا پس بدهید
من باشم و، تنهایی و، بیتابی و او
ششماههام! ای طفل کفنپوش رباب!
جایت خالیست توی آغوش رباب
در من انگار، کودکی میگرید
هر روز صدای توست در گوش رباب...