شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عالم پر است از تو

در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی‌ست جای تو

هرچند کائنات گدای درِ توأند
يک آفريده نيست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ريخته
در هر کناره‌ای ز محيط سخای تو

آيينه‌خانه‌ای‌ست پر از ماه و آفتاب
دامان خاکِ تيره ز موج صفای تو

هر غنچه را، ز حمد تو جزوی‌ست در بغل
هر خار می‌کند به زبانی ثنای تو...

در مشت خاک من چه بود لايق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقۀ عقول
تشريف عشق تا به که بخشد عطای تو

غير از نياز و عجز که در کشور تن است
اين مشت خاک تيره چه دارد سزای تو؟

«صائب» چو ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو