مادرم

آرامشی به وسعت صحراست مادرم‌
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم‌

مثل ستاره در شب یلدا که بی‌دریغ‌
تا صبح می‌درخشد و زیباست مادرم‌

یک سینه درد دارد و آهی نمی‌کشد
از بس که مثل کوه شکیباست مادرم‌

هر روز مهربان‌تر و هر روز تازه‌تر
مثل نگاهِ ساکت باباست مادرم‌

چشمش به غنچه‌های جوانش که می‌خورد
لبریزِ خنده‌های شکوفاست مادرم‌

شب‌های بی‌کسی چه کسی می‌نوازدم‌؟
هرجاست اشک‌های من‌، آنجاست مادرم‌

هر شب پس از نماز، دعا می‌کند مرا
در فکر روزهای مباداست مادرم‌

پهلوش می‌نشینم و لبخند می‌زند
تنهایی‌اش در آینه پیداست مادرم‌

سیراب می‌شوم به صدایش که می‌رسم‌
مانند آب‌های گواراست مادرم‌

بازی کودکانه زمینم اگر زند
باکیم نیست‌، گرم تماشاست مادرم‌

از ماجرای هاجر و سارا سؤال کن‌
در قصه‌های مریم و حواست مادرم‌...

رازی‌ست نانوشته الف لام میم عشق‌
حرفی که تا همیشه معمّاست مادرم‌

«آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت‌»
اما کسی ندید چه تنهاست مادرم