شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

میخانۀ عشق

یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
می‌کند زین دو یکی در دل جانان، اثری

خرم آن‌روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری

در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری!

آن‌چه خود داشتم اندر سر سودای تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری

سال‌ها حلقه زدم بر در میخانۀ عشق
تا به روی دلم از غیب گشودند، دری...

خبر اهل خرابات مپرسید ز من
زآن‌که امروز من از خویش ندارم خبری