شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

پاره‌های دل

ز آه سینۀ سوزان ترانه می‌سازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه می‌سازم

به غمگساری یاران چو شمع می‌سوزم
برای اشک دمادم بهانه می‌سازم

پَر نسیم به خوناب اشک می‌شویم
پیامی از دل خونین روانه می‌سازم

نمی‌کنم دل از این عرصۀ شقایق‌فام
کنار لاله‌رخان آشیانه می‌سازم

در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب، خانه می‌سازم

چو شمع بر سر هر کشته می‌گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می‌سازم

ز پاره‌های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می‌سازم

چنین سر و دل و جان را به خاک می‌فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می‌سازم

کشم به لجۀ شوریدگی بساط «امین»
کنون که رخت سفر زین کرانه می‌سازم