آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود