وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش