پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت