باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود