آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
چرا چون شعله در شولای تن بر خویش پیچانی؟
به آن موجی که از دریا جدا افتاده میمانی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
ای زندۀ نماز و شهید دعا علی
ای جلوۀ جمال تو نور خدا علی
دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر ماندهست
نگاهم كن، برایم نیمهجانی مختصر ماندهست