داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده