«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید