گنجشکان باغ را اجابت کردند
از باغ پس از خزان عیادت کردند
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست