این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
عالم همه قطرهاند و دریاست حسین
مردم همه بندهاند و مولاست حسین
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
آن کشته که دین زنده به نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
ای موجِ صفا، روانۀ ساحل تو
ای مهر و وفا، سرشتِ آب و گل تو