یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد