اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو