با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی